10. 5. ضکز
• پس هزا یاد کٌیذ، تا ضوا را یاد کٌن؛ ٍ ضکزاًِ ام را بِ جای آریذ؛ ٍ با هي ًاسپاسی ًکٌیذ.
(بقزُ، 251)
• هفَْم ضکز:
• ضکز در لغت بِ هؼٌای: ضٌاخت ًؼوت ٍ سپاسگشاری اس ًؼوت دٌّذُ
• اهام غادق (ع): کسی کِ خذاًٍذ ًؼوتی بِ اٍ ػطا کٌذ ٍ اٍ قلبا بذاًذ کِ خذاًٍذ ایي ًؼوت را بِ اٍ دادُ
است، ضکز ًؼوت را بِ جا آٍردُ است. (الکافی، ج2، ظ 69)
اس 61 غفحِ 01
11. 5. ضکز
• هٌطاء ضکز:
خذاًٍذ در قزآى:
ها راُ را بذٍ ًوَدین؛ یا سپاسگشار خَاّذ بَد ٍ یا ًاسپاسگشار (اًساى، 3).
• آثار ضکز:
پیاهبز (ظ):
خذاًٍذ باب ضکز را بز بٌذُ ای ًوی گطایذ تا باب سیادی ًؼوت را بز اٍ
ببٌذد. (الکافی، ج2، ظ 49)
اس 61 غفحِ 11